بر خاک بخواب نازنین تختی نیست
اواره شدن حکایت سختی نیست
از پاکی اشکهای خود فهمیدم
لبخند همیشه رمز خوشبختی نیست
نوروز 7029 اریایی مبارک باد
حیات بشر بر روی زمین از خورشید است واگر روزی خورشید نباشد حیات از بین میرود بر همین اساس اتش به عنوان سنبل و نشانه ی مهر, عشق, پاکی, دوست داشتن روشنایی, دیدن, شفافیت و... سنبلی بوده که ایرانیان از دیرباز پرستاری میکردند و بر همین اساس از ان شب که سیاوش سرفراز از اتش گذشت و سه شب جشن گرفته میشود تا نوروز از ان زمان است که ما جشن چهارشنبه سوری را بر گزار می کنیم .البته سور واژه ای است فارسی به معنای مهمانی , شب مهمانی اما چهارشنبه واژه ای است که بعد ها وارد زبان فارسی شده و روزها را با نام دیگری میخواندند که چهارشنبه را تیرشید مینامیدند این نوع نامها را بر اساس هفت اختر بوده که بعد ها از ایران به اوروپا رفت که ایرانیان از هفت هزار سال پیش از ان بهره میبردند و نامهای ایام هفته ی انها نیز بر این اساس است مثلا شنبه را در قدیم بر اساس هفت اختر کیوان شید می نامیدند ومهر شید ,مهشید ,بهرام شید , تیرشید, هرمز شید وناهید شید ودر شبانه ی بهرام شید بوده که ان پیروزی برای ایرانیان اتفاق افتاد و از ان زمان ما این پیروزی را جشن میگیریم و از اتش که میپریم یعنی هر چه بدبختی وبیماری, غم, اندوه که همه ی اینها نشانه ی زردیه ی رو را دارند را به اتش میدهیم و از اتش حرارت, گرمی, سرخی و انرژی را میگیریم تا اینکه فردای بهتری داشته باشیم
تیرشید مبارک
دستانم را یارای نوشتن نیست با این حال از تو مینویسم از تویی که روزگاری بودی و زیستی واکنون هیچ مانده از تو جز یک خاطره , یک یاد , یک نیاز و پس از سالها من هنوز یادی از تو را در خاطر می پرورانم
عزیز دل:
تو که نیستی شب و روز , روز و شب برایم ملال اور است , تو کجایی که هر دم نام تو را بر زبان دارم .تو کجایی که ببینی بی تو حتی یک خواب قاصدکی هم نصیب چشمانم نمیشود و من باز مثل همیشه همنشین همیشه غمگین شمع و پروانه میشوم.تو کجایی که هر لحظه پژمرده شدن ولحظه لحظه اب شدنم را ببینی چرا که هجران تو برایم بسی سخت و عذاب اور است...
مهربانم:
بارها از خود پرسیده ام که چه می شد اگر می بودی و من بودن با تو را می اموختم و یاد می گرفتم که چون تویی را دوست بدارم و انگاه نیاز چه معنی داشت جز یک واژه ی غریب ...و اکنون پس از سالها یاد تو چون پتکی است که بر سرم می کوبد تا از یاد برم انچه که بودم و انچه که امروز هستم . یاد دستهایت که برای پرستو ها اشیانه بود یا چشمانت که تمام غربت دنیا در قرنیه ی بی نظیر انها نهفته بود , یاد صدایت که هر گاه سخنی می گفتی جان دوباره بر می گشت و قلب دوباره می لرزید , یاد اغوشت که هرگز ماوایی به گرمی و لطافت و امنیتش ندیدم و نخواهم دید. پس تا از روزگار جدا نشدم مرا دریاب , مرا با خود ببر تنها دلیل انتظار من.....
و پس از این سالهای سخت تنهایی
من
دوستت دارم
هنوز.........
میان اب واتش من گرفتارم
به دادم میرسی امشب خدایا؟
میان رفتن و ماندن گرفتارم
رهایم می کنی ایا خدایا؟
تمام تارو پود من پر از احساس دلتنگی است
چگونه از وجود خود جدایم میکنی امشب خدایا؟
خدایا من گرفتارم:
نجاتم ده رهایم کن پناهم ده
ز خم زندگی امشب فقط قدری شرابم ده
ز خم زندگی سهمم فقط زخم و فغان بوده
تو امشب پاک پاکم کن
فدایم کن فدای لحظه ای از عشق پاکم کن
رهایم کن رهایم کن
به قلب تیره و تارم فقط نوری هدایت کن
صدایم کن صدایم کن
من از عشق زمین سیرم از عشق خود شرابم کن
خمارم کن خمارم کن
به وقت صبحدم اری که اهل دل به خواب ایند
مرا از خواب بر گیرو دوایم کن صدایم کن
خداوندا نجاتم ده مرا از عشق خود پر کن
مرا در راه خود گم کن
در این بازار نابودی مرا پیمانه ای پر کن
تمام دردهایم را به این پیمانه درمان کن
صدایم کن .....
صدایم کن....